*** لطفا در مورد اين مطلب نظر بدهيد ***
*** اگه خیلی احساساتی هستید اینو نخونید ***
ساعت چهار توی پارک با دختره قرار داشت
یه شاخه گل گرفته بود تو دستش و منتظر بود، ساعت چهار شد ولی اون نیومد،چهار و 15شد ولی نیومد ساعت چهار و نیم شد پسره به هم ریخته بود گلو پرپر کرد،نابودش کرد،زیر پا لهش کرد یقه های کتشو داد بالا راشو کشید و به طرف بیرون پارک رفت تو همین حال صدای پای دختره رو شنید داشت از پشت سر صداش میکرد ولی پسره جوابشو نداد و رفت توی خیابون دختره هنوز داشت پشت سرش میومد پسره تند تر راه میرفت تا اون بهش نرسه
باعجله رفت طرف ماشینش،همین که درو باز کرد یه صدایی شنید،،،،،صدای ترمز،سریع برگشت پشت سرشو نگاه کرد دختره تصادف کرده بود
ماشین زده بود بهش و افتاده بود تو خیابون،خیابون پر خون بود،دختره نابود شده بود،پرپر شده بود،داغون شده بود، دیگه نایی نداشت چشم پسر به کادو پیچ تو دستش افتاد تو همین حال یه لحظه ساعت دختره رو دید
ساعت دختر چهار و پنج دقیقه
ساعت راننده چهار و پنج دقیقه
ساعت پسر چهار و سی و پنج دقیقه
نظرات شما عزیزان: